love | ||
|
باز لب هاي عطش كرده من لب سوزان ترا مي جويد مي تپد قلبم و با هر تپشي قصه عشق ترا مي گويد
بخت اگر از تو جدايم كرده مي گشايم گره از بخت، چه باك ترسم اين عشق سرانجام مرا بكشد تا به سرپرده خاك
خلوت خالي و خاموش مرا تو پر از خاطره كردي، اي مرد شعر من شعله احساس منست تو مرا شاعره كردي، اي مرد
آتش عشق به چشمت يكدم جلوه ئي كرد و سرابي گرديد تا مرا واله و بي سامان ديد نقش افتاده بر آبي گرديد
در دلم آرزوئي بود كه مرد لب جانبخش ترا بوسيدن بوسه جان داد بروي لب من ديدمت، ليك دريغ از ديدن
سينه اي، تا كه بر آن سر بنهم دامني تا كه بر آن ريزم اشك آه، اي آنكه غم عشقت نيست مي برم بر تو و بر قلبت رشك
به زمين مي زني و مي شكني عاقبت شيشه اميدي را سخت مغروري و مي سازي سرد در دل، آتش جاويدي را
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |